با هوش ترين مقام دنيا
اگر از بنده ي حقير بپرسند باهوش ترين مقام دنيا کيست، مي گويم «دونالد جان ترامپ» رئيس جمهور فعلي آمريکا. باز اگر بپرسند: چرا؟ .دلايلش را خدمت شان عرض خواهم کرد. آقاي ترامپ به دو دليل باهوش ترين مقام دنيا است:
دليل اول) آقاي ترامپ قبل از گرفتن پست و مقام، اول زندگي خودش را از نظر اقتصادي راست و ريس و شکمش را به اندازه ي کافي سير کرد تا فردا اتفاقات زير برايش نيفتد:
* اتفاق اول- مردم نگويند - خداي نکرده، گوش شيطان کر و بلانسبت بعضي ها - دنبال پست و مقام است که شکم خودش و اطرافيانش را سير کند، يا تشريف آورده که ببرد و بخورد و يک آب معدني تگري هم روش.
** اتفاق دوم- وابسته به مسئوليت و مقام نباشد. اين طور نباشد که هر وقت دوران مسئوليتش تمام شد و از در بيرون رفت، باز از پنجره برگردد و اگر از پنجره بيرونش کردند از يک روزن ديگر سردر بياورد. البته بلانسبت برخي از مسئولان خودمان که ماندن شان در مسئوليت – آن هم تا آخر عمر شريف شان - براساس تکليف الهي است و اصلاً هيچ ربطي به اين حرف ها ندارد.
*** اتفاق سوم- اين طور نيست که بعد از پايان مسئوليتش، به درد کاري نخورد و نداند به کجا برود و چه کند. يکراست به دفتر کارش مي رود و کار تجارت را ادامه مي دهد. بماند که بعضي مسئولان در برخي نقاط دنيا در هنگام مسئوليت شان هم به درد کاري نمي خورند. به جرأت مي توان گفت نبودن مُشارٌاليهم (بعضي مسئولان در برخي نقاط دنيا) – خداوکيلي و حضرت عباسي – از بودن شان خيلي بهتر است؛ حداقل اين که در فقدان مسرت بخش شان کارها خراب تر و تشنج داخلي و خارجي ايجاد نمي شود.
دليل دوم) دليل دوم که از دليل اول مهم تر است، اين است که همه ي مسئولان و مقامات ايران و کشورهاي چند به اضافه ي چند، سال ها نشستند و گفتند و برخاستند و قطعنامه صادر کردند، اما جز ترامپ، حواس هيچ کس به اين نکته ي اساسي نبود که وقتي ايران از آمريکاي کدخدا شماره تلفن ندارد، چگونه مي تواند با او تماس بگيرد و مشکلاتش را حل کند. کليد تمام مشکلات و کش و قوس ها فقط يک شماره تلفن بود.
هرچند ايراني ها مي گذارند آب ها از آسياب بيفتد و جوک ها و گزارش هاي صدا و سيما در اين باره تمام شود، بعد مي روند سراغ شماره تلفن ترامپ، اما به نظر شما مخابرات ايران(!) مي گذارد اين ارتباط برقرار شود؟
(22/2/98)
نقش تربيتي پدران
وقتي سخن از تربيت فرزندان به ميان مي آيد، همه ي توجه ها به سوي مادران برمي گردد. انگاره ها بر اين است که مادر سنبل خانه داري و تربيت فرزندان است و پدر آفريده شده تا در بيرون از خانه کار کند و نيازهاي مادي خانواده را برآورَد. اين فرهنگ تا آن جا در ميان ما رسوخ کرده که پدر نقشي براي خود در تربيت قائل نيست و اگر از او پرسيده شود «چرا در تربيت فرزندانت کوتاهي کرده يا مي کني»، پاسخ مي دهد «من چيزي را براي فرزندانم کم نگذاشته ام و از شير مرغ تا جان آدميزاده را براي شان فراهم کرده ام».
در مقابل فرهنگ و انگاره هاي عاميانه، دانش تربيت به اين نتيجه رسيده که نقش پدر در تربيت فرزندان بي بديل است. رفتارهاي مادرانه فقط جنبه هايي از شخصيت فرزندان را مي سازد و نمي تواند جاي رفتارهاي پدرانه را بگيرد. ارتباط پدرها با فرزندان شان از جنس خاصي است؛ مثلاً پدرها فرزندان شان را قلمدوش مي گيرند، چهار دست و پا مي روند و فرزندان را روي پشت خود سوار مي کنند و بردن فرزندان به بيرون از خانه – چه پارک يا مسافرت – از علايق و رفتارهاي پدرانه است. پدران فضاي شادتر و پرجنب و جوش تري را در بازي براي فرزندان فراهم مي کنند. ثابت شده، فرزنداني که فقط با پدرشان زندگي مي کنند نسبت به فرزنداني که با مادرشان زندگي مي کنند:
يک- اجتماعي ترند.
دو- داراي مهارت هاي مختلف فني و حرفه اي بيشتري براي استفاده در زندگي روزانه اند.
سه- استقلال و خوداتکايي بيشتري دارند.
چهار- اعتماد به نفس شان بالاتر است.
بنابر اين، شايسته - و بلکه لازم – است:
الف) پدرها نقش خود را در تربيت فرزندان بيابند و براي پرداختن به آن وقت کافي بگذارند.
ب)مادران نقش تربيتي پدرها را به رسميت بشناسند و با رفتارهاي احساسي و بعضاً انحصارطلبانه ي تربيتي، مانع ايفاي نقش پدران در تربيت فرزندان نشوند.
??بي شک پدرها و مادرهايي که:
1- با عشق در کنار هم اند؛
2- براي شناخت و انجام نقش تربيتي خود مطالعه مي کنند؛
3- براي تربيت فرزندان خود وقت کافي اختصاص مي دهند؛
4- در رفتارهاي تربيتي با هم هماهنگ اند؛
5- نقش تربيتي همديگر را به رسميت مي شناسند؛
فرزندان خوب و شايسته تري تربيت خواهند کرد.
آيا دولتيها ادعاي ارتباط با امام زمان را دارند؟ احمدينژاد در يکسال پيش از انتخابات 88 در پاسخ به نسبت ادعاي ارتباط دولت با امام زمان نوشت: آيا اگر صاحب اصلي انقلاب را حضرت ولي عصر مي دانست، قصد خرافه پردازي يا عوام فريبي و سلب تکليف از خود را داشت؟! حجت الاسلام رسول منتجبنيا، قائم مقام حزب «اعتماد ملي» (به دبيرکلي مهدي کروبي)، در يادداشتي با عنوان «چند سوال از رئيس جمهور» در رومه اعتماد ملي در تاريخ 11 تير 87، درباره اعتقادات احمدي نژاد درباره امام زمان (ع) نوشت:
|
بازخواني ماجراي معاون اولي مشايي احمدينژاد درباره نظر رهبري پيرامون معاون اولي مشايي گفته است: من خدمت مقام معظم رهبري رسيدم و توضيحاتي دادم که قرار شد کارهايي انجام شود اما بعد از آن، نامه توسط برخي نمايندگان محترم، درز پيدا کرد… بعد از آن، بهتر تشخيص داده شد که نامه منتشر شود و بعد از آن اقدام کنيم. بدون روتوش/ معاون اولي مشايي و حکم رهبري براي برکناري وي و تأخير چندروزهي احمدينژاد در اجراي اين حکم، نقطهي عطفي شد تا اصولگرايان در ولايتمداري احمدينژاد شک کنند، وي را ادامهدهنده راه مصدق و بنيصدر بدانند. مشروح اين گزارش را از اينجا بخوانيد. 26 تير 88، محمود احمدينژاد اسفنديار رحيم مشايي را به عنوان معاون اول خود تعيين کرد.[2] نقلقولهاي غيررسمي: دستور رهبري براي عزل مشايي روز 30 تيرماه آيتالله سيداحمد خاتمي اين انتصاب را نوعي «دهنکجي» به مراجع تقليد دانست.[3] احمد توکلي نيز از دستور رهبري مبني بر برکناري مشايي از معاون اولي و عدم به کارگيري وي در ديگر معاونتها خبر داد.[4] مجتبي رحماندوست که آن زمان مشاور رئيس جمهور بود ابلاغ نامه رهبري براي عزل مشايي به رئيس جمهور را تأييد کرد.[5] احمدينژاد همين روز در جمع خبرنگاران برکناري يا استعفاي مشايي را رد کرد.[6] روز بعد حجتالاسلاموالمسلمين سيدمحمدحسن ابوترابيفرد گفت که دستور رهبري مبني بر برکناري مشايي «کتبا به رييسجمهور ابلاغ گرديده است» و بايد سريعا اجرا شود. وي گفت: «حذف رحيم مشايي از سمتهاي کليدي و معاونتهاي رييسجمهور تصميم استراتژيک نظام است.»[7]آيتالله خاتمي نيز، برکناري مشايي پس از دستور رهبري را «آزمون ولايتمداري» احمدينژاد خواند.[8] علي مطهري که از دو سال قبل پيگير طرح سؤال از رئيس جمهور بود، از جديت بيشتر خود در اين باره، به دليل واکنش نشان ندادن رئيس جمهور به دستور رهبري خبر داد.[9]در اين زمان دفتر رهبري هنوز اعلام موضعي رسمي و علني در اينباره نکرده بود. همين روز، بسياري از نمايندگان مجلس و فعالان سياسي و رسانهاي از احمدينژاد خواستند مشايي را برکنار کند. روز يکم مرداد، خبرگزاريها از اعتراض برخي وزيران به معاوناولي مشايي خبر دادند.[10] اين اعتراض شامل مجادلهاي لفظي و ترک جلسهي هيئت دولت بود که مشايي رياست آن را بر عهده داشت. البته معاون اطلاعرساني رئيسجمهور، رياست جلسه توسط مشايي، ترک جلسه توسط برخي وزيران و مجادلهي لفظي را تکذيب کرد.[11] دو تن از وزرايي که گفته ميشد جلسه را ترک کردهاند، چندي بعد برکنار شدند، عليرغم حرفوحديثها، احمدينژاد بعدا دلايل ديگري براي عزل اين دو وزير عنوان کرد.[12] سايت جهاننيوز، همينروز، گفتوگويي با عليرضا زاکاني را منتشر ميکند. وي «عدم پايبندي به مسلمات»، «خرافهگرايي» و «مسائل امنيتي» را مشکلات مشايي عنوان ميکند و از رئيس جمهور به خاطر بيتوجهي به دستور رهبري و نظر اصولگرايان و مراجع تقليد و علما انتقاد ميکند.[13] جمعه دوم مرداد، جمعي از ائمه جمعه به انتقاد از احمدينژاد و وم برکناري مشايي «در پي حکم رهبري» پرداختند.[14] انتشار نامه رهبري؛ شش روز پس از صدور ظهر روز جمعه دوم مردادماه، پايگاه اينترنتي دفتر حفظ و نشر آثار آيتالله العظمي اي، در اولين اظهارنظر رسمي، نامهي رهبر انقلاب خطاب به احمدينژاد را منتشر کرد.[15] اين نامه که به دستخط شخص رهبري نوشته شده بود و امضاي آن تاريخ 88/4/27 را نشان ميداد. رهبري در اين نامه از رئيس جمهور اينچنين خواسته بودند: «لازم است انتصاب مزبور ملغي و کان لم يکن اعلام گردد.» و دليل اين دستور را اينگونه توضيح داده بودند: « انتصاب جناب آقاي اسفنديار رحيم مشايي به معاونت رئيس جمهور بر خلاف مصلحت جنابعالي و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگي ميان علاقمندان به شما است.» رهبري طي چهارسالي که مشايي معاون احمدينژاد بود هرگز مخالفتي علني با تصدي وي بر معاونت رياست جمهوري (رياست سازمان ميراث فرهنگي) نکردند. مأموريت ويژه براي افشاي نامه محرمانه رهبري نامهي رهبري دستنويس و محرمانه بود ولي با اينحال توسط نمايندگان مجلس علني شد. همچنين در اين نامه دستوري مبني بر برکناري مشايي از همه معاونتها –آنگونه که ابوترابيفرد و توکلي گفته بودند- نبود. ابوترابيفرد گفته است که نامه «محرمانه» بوده است و براي علني کردن آن «مأموريت قطعي» داشته است[16]، وي توضيحي نداده است که چه کسي وي را مأمور کرده بود. وي از اين که اين «مأموريت» با اطلاع خود رهبري صورت گرفته باشد اطمينان ندارد و با اشاره به انتشار مصاحبهاش در سايت ايداتآيآر ميگويد: «فکر ميکنم حضرت آقا با اين انتشار اين نامه موافق بودهاند»[17] گرچه بعدا تلويحا گفت که نظر رهبري همين بوده است.[18] رهبر معظم انقلاب پيشتر تصريح کرده بودند:
|
(به بهانه ي همه پرسي ششم بهمن1341)
انقلاب سفيد يا انقلاب شاه و مردم نام يک سلسله تغييرات اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي در قالب اصول نوزدهگانه بود که برخي از اصول آن در دوره ي پادشاهي محمدرضا پهلوي و با ياري نخست وزيران وقت؛ علي اميني، اسدالله علم، حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا در ايران محقق شد. اصول ياد شده عبارت بود از:
اصل اول: اصلاحات ارضي و الغاي رژيم ارباب و رعيتي
اصل دوم: ملّي کردن جنگلها و مراتع
اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتي به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضي
اصل چهارم: سهيم کردن کارگران در سود کارخانهها
اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ايران به منظور دادن حق رأي به ن و حقوق برابر سياسي با مردان
اصل ششم: ايجاد سپاه دانش
اصل هفتم: ايجاد سپاه بهداشت
اصل هشتم: ايجاد سپاه ترويج و آباداني
اصل نهم: ايجاد خانههاي انصاف و شوراهاي داوري
اصل دهم: ملّي کردن آبهاي کشور
اصل يازدهم: نوسازي شهرها و روستاها با کمک سپاه ترويج و آباداني
اصل دوازدهم: انقلاب اداري و انقلاب آموزشي
اصل سيزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهاي بزرگ صنعتي يا قانون گسترش مالکيت واحدهاي توليدي
اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گرانفروشي و دفاع از منافع مصرفکنندگان
اصل پانزدهم: تحصيلات رايگان و اجباري
اصل شانزدهم: تغذيه رايگان براي کودکان خردسال در مدرسهها و تغذيه رايگان شيرخوارگان تا دو سالگي با مادران
اصل هفدهم: پوشش بيمه هاي اجتماعيبراي همه ايرانيان
اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمينها و اموال غيرمنقول
اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوهگرفتن و رشوهدادن
انقلاب سفيد در مرحله ي نخست شامل اصل اول تا ششم (اصول ششگانه) از اصول نوزده گانه ي انقلاب سفيد بود که در ششم بهمن ماه 1341 به همه پرسي گذاشته شد. اصول بعدي به مرور به اصول ششگانه افزوده شد. گفتني است نقطه ي برجسته ي اصول ششگانه و رفراندوم برگزار شده، همانا اصل اول و هدف آن، اصلاحات ارضي و الغاي رژيم ارباب و رعيتي بود.
پيش از اصلاحات ارضي در ايران 50 درصد از زمينهاي کشاورزي در دست مالکان بزرگ بود، 20 درصد متعلق به اوقاف، 10 درصد از زمينها دولتي و 20 درصد نيز به کشاورزان تعلق داشت. پيش از اصلاحات ارضي به دستور محمدرضا پهلوي 18000 روستا را در فهرستي درآوردند که قرار بود زمينهاي آن بين روستاييان تقسيم شود. محمدرضا پهلوي ساليان دراز از وم اصلاحات ارضي در ايران ميگفت و به دلايلي به انجام آن موفق نمي شد، اما بالاخره در ششم بهمن ماه سال 1341 آن را در قالب اصول ششگانه ي انقلاب سفيد به رأي عموم مردم گذاشت.
نتيجه ي رأي گيري به شرح زير اعلام شد:
· راي موافق: 5،711،598
· راي مخالف: 4115
· تخمين مشارکت: 65%
گفتني است با توجه به اين که ن در رفراندوم حق رأي نداشتند (به همين دليل يکي از اصول ششگانه، دادن حق رأي به ن بود) وزارت کشور اعلام کرده بود رأي ن به حساب نميآيد؛ با اين حال رأي موافق ن (که صرفاً براي بزرگنمايي اعلام شد و در نتيجه ي آرا به حساب نيامد) 271179 نفر اعلام شد.
امام خميني در 10 اسفندماه سال 1341، طي نامهاي به شاه ضمن اعتراض به حق رأي ن در انتخابات ها به عنوان يک عمل خلاف اصول قرآن و اسلام، اشکالات ديگري نيز به رفراندوم برگزار شده به شرح زير وارد کرد:
* در قوانين ايران همهپرسي پيشبيني نشدهاست.
* معلوم نيست چه مقامي صلاحيت دارد همهپرسي نمايد و اين امري است که بايد قانون معين کند.
* لوايح ششگانه مبهماند و فاصله اعلان آنها تا زمان برگزاري همهپرسي اندک است و مردم مهلت انديشيدن درباره ي آنها را ندارند.
* اکثريت جامعه ايران قوه تشخيص فهم اين اصول را ندارند.
* رأي دادن بايد در محيط آزاد باشد و اين در ايران عملي نيست.
_________________________________________________
برخي منابع:
افخمي، غلامرضا، جامعه، دولت و جنبش ن ايران
محيط، مسعود، آتش بياران دوزخ، وحشت بزرگ، انتشارات ايرانيان، لندن، 2009ميلادي
پزشکزاد، ايرج، مروري در واقعه 15 خرداد 1342، چاپ سوم، شرکت کتاب، لس آنجلس، 2008 ميلادي
مديريت شطرنجي دو ويژگي مهم دارد:
ويژگي اول اين که بسيار حساب شده و بر اساس پيش بيني هاي دقيق و فني پيش مي رود.
ويژگي دوم اين است که مهره ها در تمام بازي ثابتند و فقط جاي شان در صفحه ي شطرنج عوض مي شود.
به نظر مي رسد ساختار مديريت در ايران مانند مديريت شطرنجي است، با اين تفاوت که:
- از ويژگي اول مديريت شطرنجي هيچ بهره اي ندارد.
- از ويژگي دوم به شدت متأثر است؛ به اين معنا که مهره ها ثابتند و فقط جاي شان در صفحه ي مديريت عوض مي شود. جالب اين که اصرار بر ثابت بودن مهره ها آنقدر زياد و آشکار است که اگر پست و جايگاهي بر اثر فوت احتمالي يکي از مسئولان خالي شود، پست خالي به يکي از مسئولان ديگر داده مي شود؛ حتي اگر داراي پست هاي متعدد باشد.
وجود اين پديده دلايل متعددي دارد که نيازمند انديشيدن عميق است و مي توان در گردهمايي هاي دوستانه به بررسي اصولي آن پرداخت.
(15 دي ماه 1397)
آورده اند روزي مسئولي پسر را بگفت: «اي جان پدر! بي گمان تو به کسوت آقازادگي مفتخري. حال که از دانشگاه پيام نور اندر يالقوزآباد سفلي مدرک اخذ نموده اي، بيا تو را نيز – چونان ديگر برادران و خواهران و اقوام - به مقامي بگمارم که آينده ات تأمين باشد و جن و انس به فرمانت تمکين کند.
آقازاده بفرمود: « اي پدر! اين کار به صلاح نباشد؛ زيرا گرفتن پست در کسوت آقازادگي حاشيه دارد و سنگ طعنه بر ما همي بارد.»
مسئول بگفت: «تو همي گويي چه کنم تا بر خرِ مراد خويش سوار شوي و در اين وانفسا علاف و بيکار نشوي؟»
آقازاده بگفت: «امروز فصل آقازادگي به سرآمده. حاليه فصل "دامادي" است. اگر خواهي مر مرا آينده اي روشن و بساطي پُرگُل و گلشن باشد، صبيه ي احد از مسئولان ارشد را به حباله نکاحم در آور؛ آنگاه خواهي ديد به سالي، پست معاونتِ وزارت - و بلکه فخيم تر- مرا به نام گردد و روزگارم به کام.»
مسئول را اين پيشنهاد خوش آمد و از لُپِ گُلي فرزند نورسته، ماچي ستاند؛ بس آبدار و بي هسته!
(27 آذرماه 97)
هيئت حسيني با هيئت و هيبت حسيني
دهه ي اول ماه محرم؛
وقتي نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجدها برگزار مي شود - همانند ماه هاي ديگر سال - عده اي پير و ميانسال در مسجد حضور دارند. هنگام سخنراني آقاي منبري، بعضي از نمازگزارها مي روند و مسجد خلوت تر مي شود. سخنراني آقاي منبري به ذکر مصيبت که مي رسد و چراغ ها که خاموش مي شود، عده اي از جوان ها و نوجوانان هايي که از غروب آفتاب در کوچه و حياط مسجد پرسه مي زدند، داخل مسجد مي شوند. ذکر مصيبت آقا که تمام مي شود و ميکروفون به دست مداح محترم مي افتد، بقيه ي جوانان و نوجوانان حاضر در کوچه به جمع بقيه در مسجد مي پيوندند و هرچه به شام نذري نزديک تر مي شود، تعداد عزاداران حسيني هم بيشتر مي شود.
خداوند به همه ي هيئت ها و کساني که به هرشکل در مراسم سوگواري سالار شهيدان حسين بن علي(ع) شرکت مي کنند و تنور محرم و عاشورا را گرم نگه مي دارند، توان و پاداش نيکو عنايت کند، اما بي شک هر هيئتي، هيئت حسيني و هر سينه زني سوگوار واقعي نيست.
هيئت خوب آن نيست که فقط:
- جمعيتش پرشمار باشد؛
- سخنرانش مشهور باشد؛
- مداحش معروف و گران باشد؛
- سفره ي نذري اش دراز باشد؛
- عَلَماتش سنگين و طبل هايش بزرگ باشد؛
- صداي بلندگوهايش گوش فلک را کر کند.
هيئت خوب،حسيني و خداپسند آن است که:
1- منعکس کننده ي هيئت و هيبت و شوکت حسيني و اهدافش باشد.
2- دکان اصحاب ثروت و قدرت و کاسبان خرده پاي محرم و عاشورا نباشد.
3- عزاداري اش باعث آزار ديگران نباشد و حق مردم پاس داشته شود.
4- هيئتي هايش مسجدي هم باشند.
5- در پايان ايام عزاداري، تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت مسجد محل استقرار هيئت افزايش يابد.
6- آنچه در هيئت گفته و خوانده مي شود بر اساس مياني دين و تاريخ مستند باشد.
7- با وجود هيئت و هيبت حسيني در جامعه، ستم و بداخلاقي و کژي در هر سطح و به هر شکلش احساس امنيت نکند.
8- هدف در هيئت، افزايش آگاهي باشد، نه شور خالي از شعور.
9- تأثيرات اخلاقي تشکيل هيئت در بيش از ده روز سوگواري مداوم و سپس مراسم عزاداري پراکنده تا اربعين حسيني، بايد برعزادارانش ملموس باشد.
«حسينِ» نذري خوردن و کارناوال راه انداختن و انواع موسيقي مبتذل را در قالب مداحي گوش دادن، «حسين» علي(ع) و فاطمه(س) نيست.
مواظب باشيم راه را گم نکنيم.
(10 مردادماه 98)
پوسته و هسته
پسته و فندق و بادام را پوسته اي است که نگاهبان هسته است و رسيدن به هسته فقط در گذر از آن ميسر مي شود. حال اگر عده اي در طول عمر خويش پسته را پاس بدارند، در جايگاهي رفيع بگذارند و صرفاً به ليسيدن پوسته اش بسنده کنند، نه تنها از خاصيت هسته، طرفي نبسته اند، که بسا به حماقت نيز متهم خواهند شد. از سوي ديگر آن ها که چنين منظره اي را به نظاره نشسته اند، ناخود آگاه يا به پسته شک مي کنند و يا به پسته ناشناساني که پسته، باري بر دوش شان است و بندي بر چشم و گوش شان.
مَثَل اين پسته، مَثَل گروهي از ما مؤمنان است که از کتاب خدا، جز خطوط و سطورش نمي خوانيم و از ايمان، جز مراسم و مناسکش نمي دانيم. اين که مؤمني به خدا و رسولش ايمان مي آورد و کتابش را با هزار طمطراق به ختم مي نشيند، اما در اعتقادش تزل است و در اخلاق و رفتارش تشويش؛ او به تحقيق راه به جايي نبرده و از آب گواراي آموزه هاي ديني، قطره اي نخورده است؛ اعتقادش بندي بر دست و پاي اوست و مناسک و شعائرش باري گران بر دوش، که از ترس دوزخ، مي برد و دم بر نمي آورد. معتقد است قرآني دارد که از "رَطب" و "يابِس" در آن آمده، اما خود بر سر گنجي از منابع مي نشيند، در ليالي قدر قرآن را بر سر مي گيرد، اشک مي ريزد و خاک ناتواني مي بيزد و بر سر مي ريزد. اگر از او بپرسي پيامبرت را – که رحمت فروفرستاده شده بر جهانيان است- چقدر مي شناسي؛ به گنبد و بارگاه آن بزرگ مي نازد و دل به زيبايي و شکوهش مي بازد. پاسداشت او از علي(ع)- که دوست و دشمن او را به علم و عدل و عبادت مي ستايند- اين است که برايش حَق،حَق مي کند و هو،هو مي کشد و يا به خاطر حق پايمال شده اش، حق و حرمت برادر مسلمانش را مي شکند و پايمال مي کند. گفتني تر از همه رفتار ما شيعيان با حسين(ع) است. حسين(ع) آن چه داشت در راه خدايش فدا کرد تا عدل و انصاف و آزادي فراشود و ظلم و دروغ و ريا فرو ريزد. اخلاف مطهرش سفارش نموده اند بر مصائب حسين(ع) بگرييد تا اشک تان درخت تناور مکتب او را تنومندتر کند، اما آن چه امروز از عاشورا باقي مانده، کارناوالي تفريحي با انواع غذاهاي نذري است؛ بازاري که هرکس کالاي خود را مي فروشد و سود خود را مي برد و در اين بساط بسيط، آن چه به بوته ي فراموشي سپرده شده، راه و هدف حسين(ع) است و بس. مراسم سوگواري حسين(ع) به مخدري تبديل شده که نه تنها تا کنون هيچ حاکم جوري به مخالفت با آن برنخاسته، که هيزم هم بر اجاق آن افزوده و آتش آن را بيشتر افروخته است. امروز ماجراي حماسه و رزم کربلاييان به محفل بزمي مي ماند که مداحان و مطربانش با انواع آلات موسيقي و ترانه ها و تصانيف شان زمزمه ي لالايي بر گوش خلايق مي خوانند. ما کار را در پوسته پرستي و مرده پرستي گذرانده ايم و به مقبره پرستي گراييده ايم. آستان امام رضا(ع) عبارت است از انواع ايوان ها، رواق ها، صحن ها، گنبدها و مناره هايي که چشم زوار را چنان به خود مشغول مي کند که تا در جوار است، مي بيند و گُل بَه بَه و چَه چَه از آن مي چيند و چون باز مي گردد، طومار تعريف از شگوه سنگ و آجر و سيمان و کاشي و سراميک آن آستان مقدس در پيش ديگران مي گشايد و ذهن زيباگراي شيعه ي حساس را چون کبوتر حرم، در هواي مرقد مطهر آن مظلوم و غريب به پرواز وادار مي دارد. و چه بايد گفت در وصف مردم عاشقي که ضريح بي امام را در شهرها مي گردانند و با ديدنش اشک از ديدگان و وجوه نقد از کيسه ها مي افشانند. حکم حاکميت هم در اين ميانه، بسيج رسانه در تبليغ اين پرستش بي خيزش است. گويي پسنديده تر آن که در يک کشور اسلامي، سرگرمي مردمش نيز رنگ و بوي اسلامي و مذهبي داشته باشد.
آن چه در بالا آمد، تابلويي از وضعيت موجود است. درکنار اين تابلو، تابلو ديگري از نمودهاي فردي و اجتماعي نمادهايي است که ساخته ايم و عمري را بدان ها پرداخته ايم. تابلو دوم بازخورد و نتيجه ي چيزي است که در تابلو اول ترسيم کرده ايم. اگر بپذيريم سخن خدا را که «در سنّتش تبديل و تحويلي راه ندارد»؛ پس بايد در انتظار درو کردن کِشته اي باشيم که کاشته ايم. شايد نتوان گفت آن چه از تابلو اول و در نتيجه ي چنين ايمان و ديانتي برآمده، دروغ، ريا، ستم پذيري، قانون گريزي، خرافه گرايي، تفرقه، بيچارگي اقتصادي و اجتماعي و صدها مشکل ديگر بوده است؛ اما هرچيز ديگري که بوده، اين ها در کنارش پررنگ ترين بوده اند. فاجعه آميزتر آن که آن چه تاکنون از گفتار و رفتار ما برآمده، به حساب دين رفته است. آن که در کنار گود مسلماني گري و شيعه بازي هاي ما نشسته و نا آشنا با ماهيت دين است، با خود چنين مي انديشد که «اگر دين آمده تا نقد دنيا را به نسيه ي عقبي تباه نمايد، پس آن به که در زندگي ما رخ ننمايد». يا «اگر حسيني دارم که قرار است هرچه دارم در پاي روضه و نذر و زيارتش ببازم، اما با هر رياکار و عوامفريب و ظالمي بسازم و خود نيز به چنين رفتارهاي نکوهيده دست بيازم، پس نداشتنش مرا سودمند تر است». شيخي مي فرمود «طبق آمارها، ساليانه ميلياردها تومان صرف هزينه هاي برگزاري مراسم ماه محرم و صفر مي شود. پس بياييم و به ارزيابي بنشينيم که در مقابل اين هزينه هاي هنگفت چه به دست آورده ايم و مي آوريم». هدف از نگارش اين سطور نيز همين است که ي انديشه کنيم و براي اين پرسش، پاسخي درخور بيابيم که در مقابل اين همه هزينه و وقت و اشک و آه چه يافته ايم و چه کلاهي براي سر آگاهي و عزت خويش بافته ايم؟ اگر ما در مقابل اين پرسش، انگشت دقت به چرتکه ي ارزيابي نرانيم و آن چه گفته ايم و گرده ايم را باز نخوانيم، بر اساس حديث شريفي از پيامبر رحمت(ص) که فرموده: «حاسبوا قبل ان تُحاسبوا»، ديگران تراز سود و زيان ما را - در اين بيع و شراع - به رخ خواهند کشيد و در ميان اعتقادات سنتي ما خواهند دويد. در نتيجه آن چه از اين فرايند به دست مي آيد، همان است که در تابلو دوم نقش مي بندد و راه قضاوت منصفانه را بر هر نا آشنا مي بندد.
بنابر آن چه در بالا آمد، اگر کسي از شما متديّنِ فرهيخته يِ به دامن دين آويخته بپرسد:
1- چرا آن که به زعم خود دين و ديانتش بهترين است، اما رفتارش به دين بي شباهت ترين است؟
2- چرا آن که علي(ع) دارد، اما عدالت را به هيچ روي پاس نمي دارد؟
3- چرا آن که حاضر است خون خويش با قمه و زنجير در پاي حسين(ع) بريزد، اما برنمي تابد که حسين وار با ظلم و بي عدالتي بستيزد؟ و چرا قرن ها است حاکمان جبار و مستبدان قدّار در سايه ي بيرق برافراشته ي حسين(ع) با آرامش آرميده اند و حتي خود نيز بر شيپور عزاي او دميده اند؟
4- چرا پيروان «رحمة للعالمين» حتي بر همکيشان خويش رحمت نمي آورند، در سراشيبي سقوط درگيري هاي قومي و مذهبي چهار نعل و چهار اسبه مي تازند و خون و حرمت برادر مسلمان خود را مي ريزند و تباه مي کنند؟
5- چرا کسي که به «قاعده ي لطف» - که آن را جزو افتخارات فقهي اش مي داند- دل بسته، اما در تفقّه و افتقاه در دين هيچ طرفي نبسته است؟
6- چرا در ميان تمام نقاط دنيا، خاورميانه ي مسلمان است که نه تنها روي آرامش و خوشبختي نديده، بلکه قرن ها است ميدان تاخت و تاز استعمارگران خارجي و درگيري هاي فرقه اي بوده و ظاهراً هم خواهد بود.
7- خاصيت اين همه اشخاص فراخاکي، نمادهاي مقدس و افلاکي و مراسم و شعائر و مناسک متعدد- که برگزار مي کنيم و برخوردار نمي شويم- چيست؟
اگر کسي از اصحاب انديشه، به دور از تعصبات ديني و مذهبي چنين پرسش هايي از شما بپرسد، در جواب چه خواهيد گفت؛ تا دامن قرآن مبين و رسول امين از لوث آن چه بر عالَم اسلام مي گذرد، مصون بماند؟ جواب بايد چه باشد تا بشريت رغبت کند- به دور از هر گرايشي- نور نهج البلاغه را به روي خويش بگشايد و با خون حسين(ع)، ننگ جباريت را از چهره ي روزگار بزدايد؟ جواب چگونه باشد که نسل جوان – چون در اعتقاداتش از گرايش هاي مقلدانه ي دوران کودکي گذشته و به مرحله ي عقلانيت رسيده است- دين و اعتقاداتش را نگذارد و نگريزد؟
(21/8/1392)
تربيت عاطفي
برخي از ما با ديدن نشانه هاي رفتاري و گفتاري آدم هاي دور و بر خود؛ از جمله: زورگويي، ديکتاتوري، مال اندوزي، دروغگويي، فحاشي، فحشاء، نابرابري، بي عدالتي، به حق ديگران، قانون شکني و. به اين نتيجه رسيده ايم که انسان اساساً به بدي گرايش دارد و راه کج را آسان تر و مشتاق تر از راه راست مي رود.
اگر نگاه ريشه اي تر به رفتارهاي مثبت و منفي آدم ها داشته باشيم در خواهيم يافت که منشأ رفتارهاشان همان گرايش هاي عاطفي است که خداوند در وجود آن ها نهاده، اما به خاطر نبود تربيت صحيح به بيراهه مي روند.
انسان از نظر عاطفي قدرت طلب، خود خواه، تنوع طلب، مغروز، خواهان احترامِ ديگران، آماده براي وابستگي روحي به ديگران و. است و حالاتي مانند ترس، خشم، مهر، اندوه، شادي و. در او وجود دارد. هيچکدام از اين گرايش ها بد و غير ضروري نيست و حذف هرکدام از آن ها، زندگي انسان را:
* از حرکت باز مي دارد؛
** از لطافت دور مي کند؛
*** به سوي رفتارهاي غير اخلاقي و ناهنجار مي کشاند؛
**** به ورطه ي افراط يا تفريط مي اندازد؛
***** در جامعه و خانواده منزوي اش مي کند؛
عشق، دوستي، مديريت، اقتصاد، تکاپو، آسايش، آرامش، خلاقيت، اختراعات و. همه حاصل وجود همين کشش ها و گرايش ها در ذات انسان است، اما مشکل از جايي آغاز و تصورِ «گرايش انسان به بدي» زماني در ذهن ها ايجاد مي شود که گرايش هاي عاطفي انسان به شکل مناسب تربيت نشود. مثلاً اگرانسان:
@ گرايش به وابستگي روحي به ديگران نداشته باشد، نمي تواند براي خود دوست بيابد يا عاشق شود.
@ قدرت طلب نباشد، به مديريت بر ديگران تمايل ندارد.
@ خودخواه نباشد، به دنبال حفظ خود و اموال خود نيست.
@ احترام خواه نباشد، تشخّصي براي خود قائل نيست و عزت نفسش پايمال مي شود.
@ ترس در او نباشد، به رفتارهاي نامعقول دست مي زند.
@ تنوع طلبي، او را به سوي مطالعه، انديشيدن و نوآوري سوق مي دهد.
@ نيروي خشم باعث مي شود خنثي نباشد و در مقابل تهديدها و ناراستي ها عکس العمل مناسب نشان دهد.
@ و.
انسان زماني مي تواند به کمک نيروهاي عاطفي خود چرخ زندگي فردي و اجتماعي اش را به حرکت درآورد که به تربيت اين نيروها توفيق يابد. با تربيت گرايش هاي عاطفي است که انسان:
الف) راه را به بيراهه نمي پيمايد.
ب) «شخص» او محور همه ي تمايلات نمي شود.
پ) در حق ديگران و نظم اجتماعي خلل ايجاد نمي کند.
ت) رفتارها و گفتارهاي بيجا از او سر نمي زند.
ث) بر نيروهاي دروني خود تسلط دارد.
بنابر اين «فرمان» تربيت و اخلاق است که «اتومبيل» گرايش هاي عاطفي انسان را در جاده ي سرسبز زندگي به پيش مي راند و از پرتگاه ها و دره هاي کشنده مي رهاند.
انسانِ عاطفي کسي است که:
1- توانسته نيروهاي عاطفي درون خود را تربيت کند.
2- از نيروهاي عاطفي به شکل شايسته در زندگي روزمره و روابط اجتماعي خود بهره بگيرد.
# .و سه نکته ي مهم:
نکته ي اول) برخي از ما «عاطفي بودن» را با «احساساتي بودن» اشتباه مي گيريم و مي انديشيم هرچه انسان ها احساساتي تر و هيجاني تر باشند، عاطفي ترند؛ حال آن که اين دو گاهي در مقابل هم قرار مي گيرند. انسان هاي عاطفي – برعکس انسان هاي احساساتي - ياد گرفته اند به جاي هيجاني شدن هاي بي مورد، احساسات خود را کنترل و از نيروهاي عاطفي خود به جا و به موقع استفاده کنند. مثلاً انسان هاي احساساتي رود خشم مي گيرند و رفتارهاي خشمگينانه شان بيجا و بي موقع بروز مي کند، اما انسان هاي عاطفي نيروي خشم خود را تربيت کرده و بر او لگام زده اند.
نکته ي دوم) هرچند قوت يا ضعف عواطف در انسان به درستي يا نادرستي فرايند تربيت عاطفي بستگي فراوان دارد، اما زمينه هاي ارثي را نبايد در اين مورد ناديده گرفت. بنابراين دقت در زمان ازدواج و برگزيدن همسر از خانواده هاي عاطفي، هم در ايجاد و تقويت فضاي عاطفي زندگي و هم در تولد فرزندان عاطفي بسيار مؤثر خواهد بود.
نکته ي سوم) اگر احساساتي بودن، و بيخيال بودن را به صورت يک طيف در نظر بگيريم و عاطفي بودن را در وسط اين طيف قرار دهيم، انسان ها در برخورداري از ويژگي هاي اين سه گروه در طيف ياد شده قرار مي گيرند و سياه يا سفيد مطلق نيستند.
** اگر مي خواهيم عاطفي زندگي کنيم و خانواده اي عاطفي داشته باشيم، بايد به «تربيت عاطفي» خود و فرزندان مان توجه کنيم.**
(ارديبهشت ماه 98)
قرآن کريم خمس را ثابت نموده، در دوره رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز خمس بوده، آيهاي در قرآن کريم نيز داريم که ميگويد: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّـهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ…»(بدانيد هرگونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خداست و براي پيامبر و…)(انفال:42). اما خمس بر چند گونه است. يکي از انواع خمس، غنائم دارالحرب است؛ يعني اگر از دشمن چيزي را گرفتند، خمسش را بايد به رسول خدا يا کسي از امامان که پس از ايشان است يا… بپردازند. اکنون فرض کنيد که کشورِ اسلامي توانمندي بتواند کشور کافري را اشغال و غنيمت فراواني را کسب نمايد، خمسش بايد به چه کسي پرداخت شود؟ يک پنجمش به کسي که در جايگاه امام معصوم قرار گرفته. گونه دوم، معادن است؛ يعني نفت، طلا، نقره، مس و تمام معادني که استخراج ميگردد. هر چه از معدن استخراج ميگردد، خمسش بايد به امام معصوم يا کسي که در دوره غيبت کبري در جايگاهش قرار ميگيرد پرداخت شود، که همانا راويان حديث و علماي شيعه هستند. گونه سوم، غواصي است؛ هرچه از دريا استخراج گردد، خمسش به امام يا جانشين ايشان بازميگردد. گونه چهارم، گنج است؛ شما اکنون ميشنويد که در جايي حفاري شده و قطعهاي قديمي بيرون آوردند که ارزش فرواني دارد، اين نيز خمسش بايد پرداخت شود. از اين چهار مورد بيشتر مردم ندارند، چرا که ارتباطي با جنگ و معدن و غواصي و گنج ندارند. آنچه باقي ميماند ارباح مکاسب(منفعت کسب و کار) است؛ يعني افراد در کسب و کار خود منفعتي را کسب ميکنند، آنچه در سال خمسي خرج ميکنند بخشيده ميشود، اما بايد خمس باقي مانده آن را بدهند. اکنون نيز اگر چيزي از زمين کشف گردد، مگر حاکميت آن را به کسي ميدهد که بخواهد خمسش را بدهد؟ اگر معدني يا گنجي يافت شد يا اگر جنگي رخ داد و غنايمي به دست آمد مگر به مردم ميدهند؟ حال شايد هديهاي بدهند، اما تمامش جزو دارايي حکومت ميشود. پس اکنون در عرصه شيعي، خمس منحصر به خمس ارباح مکاسب شده. آنچه که ما گفتيم در قرآن دليلي مبني بر خمس نيست، منظورمان آن موارد چهارگانه نبود، بلکه منظورمان خمس ارباح مکاسب بود و آنچه در روايات آمده که پيامبر(صلي الله عليه وآله) به فقرا خمس ميدادند، از کدام خمس بود؟ خمس غنايم دارالحرب بود و نه خمس ارباح مکاسب. تا آنکه به دوره امام کاظم و امام رضا(عليهماالسلام) رسيديم و تا آن زمان نه پيامبر و نه ديگر امامان، خمس ارباح مکاسب نگرفتند. سيستم گرفتن خمس ارباح مکاسب، به شکل رسمي از دوره امام رضا و امام جواد(عليهماالسلام) شروع شد، بهخصوص در دوره امام جواد(عليه السلام). |
اشاره: [يکي از مسائل بسيار مهمي که درباره آيه تطهير مطرح است اين مي باشد که وقتي خداوند مي فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ احزاب/33 (خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد)، آيا اين اراد? الهي، اراده اي تشريعي است يا تکويني؟ چنانچه اثبات شود اراده خداوند بر تطهير اهل البيت، تشريعي است، اين کاشف از عصمت براي مصاديق اهل البيت نخواهد بود؛ چرا که امور تشريعي به دليل مختار بودن انسان، قابليت تخلّف و سرپيچي دارند، اما در صورتي که اين اراده، تکويني باشد، حاکي از عصمت براي مصاديق اهل البيت خواهد بود؛ چون در خارج تحقّق يافته است. پيش از پاسخ دادن به اين سؤال، ابتدا بايد معناي اراده تشريعي و تکويني و نيز تفاوت بين آن دو را دانست].
**آنجا که خداوند متعال مي فرمايد: «انما يريد الله»، منظور از «يريد»، اراده تکويني است يا تشريعي؟
تفاوت بين اراده تشريعي و تکويني
براي اينکه مطلب روشن تر شود، اشاره اي به فرق بين اراده تکويني و تشريعي مي کنيم.
1. تفاوت اوّل: دخالت و عدم دخالت اراده فردي ديگر در تحقّق فعل
در اراده تشريعي، بين اراده شخص و تحقّق آن اراده در خارج، اراده فرد ديگري دخالت مي کند، به عنوان مثال وقتي که شما از فرزند خود مي خواهيد برايتان آب بياورد، براي اينکه آوردن آب تحقّق پيدا کند، بايد اراد? متوسطي بين اراده شما و نوشيدن آب وجود داشته باشد و آن، اراده فرزند شماست که مي رود برايتان آب مي آورد. اين را اراده تشريعي مي نامند.
اما در اراده تکويني، بين اراده فرد و تحقّق آن در خارج، اراده موجود يا شخص ديگري دخالت ندارد، مثلاً شما اگر انجام کاري را از دست خود بخواهيد، دست تان بلافاصله براي انجام آن فعل حرکت خواهد کرد، بدون آنکه براي تحقّق خواسته شما در خارج، نيازي به دخالت اراده اي ديگر باشد.
2. تفاوت دوّم: تخلّف پذيري و عدم تخلّف پذيري
از مهمترين ويژگي هاي اراده تشريعي اين است که قابل تخلف است، اما يکي از ويژگي هاي مهمّ اراده تکويني و از بارزترين احکام آن، اين است که غير قابل تخلّف مي باشد. اگر از چشم خود بخواهيد که چيزي را ببيند، آيا ممکن است از اراده شما تخلّف کند؟ خير، ممکن نيست تخلف کند؛ زيرا اين اراده شما تکويني است.
اراده الهي در آيه تطهير، تکويني است و نه تشريعي!
اکنون به آيه تطهير باز مي گرديم. اگر منظور آيه، اراده تشريعي باشد، پس افاده «انشاء» مي کند؛ يعني فعل «يريد» در آيه به اين معناست که خداوند از اهل بيت مي خواهد تا معصوم باشند، نه اينکه خبر از عصمت آنها بدهد. اما اگر فعل «يريد» را در اين آيه، از نوع اراده تکويني بدانيم، منظور آيه اين مي شود که خداوند اراده نموده است که اهل بيت معصوم باشند و با اين آيه، خبر از عصمت آنها [در خارج] مي دهد.
بدين ترتيب ما در اين جا در برابر دو انتخاب قرار مي گيريم. اگر اراده تشريعي باشد، منظور آيه انشاء و طلب طهارت و عصمت از اهل بيت است، و اگر اراده تکويني باشد، منظور آيه خبر دادن از معصوم بودن اهل بيت است [و بين اين دو تفاوت بسيار است!].
اما نمي توان اين اراده را تشريعي دانست؛ زيرا آيه مي فرمايد: «انما يريد الله»؛ و «انما» نمايانگر حصر و محدوديت است. اگر اين اراده تشريعي باشد، معناي آيه اين طور مي شود که خدا فقط از اهل بيت مي خواهد که پاک و پاکيزه و معصوم باشند و در اين صورت معنا ندارد که خداوند خواستار طهارت اهل بيت به تنهايي و دوري آنها از رجس باشد [زيرا خداوند بخل ندارد نسبت به اينکه ديگران هم طاهر شوند و اساساً دوست دارد که همه انسان ها پاک شوند، اگرچه برخي از انسان ها با اختيار خودشان مسير گمراهي و رجس و ناپاکي را انتخاب مي کنند].
تغيير دادن مصداق اهل بيت در آيه به کساني غير از عترت پيامبر(ص) نيز، چيزي را عوض نمي کند! چه مصداق اهل بيت را ن پيامبر (ص) فرض کنيم، چه آنها را نزديکان عمومي پيامبر (ص) بدانيم و چه عترت خاصّ او تلقي کنيم، فرقي نمي کند و اين امر مشکل را حلّ نخواهد کرد؛ چون اراده تشريعي همچنان با حصر موجود در آيه ناهماهنگ باقي خواهد ماند [يعني دليلي ندارد که خداوند فقط از ن پيامبر (ص) يا تنها از عترت خاصّ او بخواهد که پاک باشند و ساير مردم را از رفتن به سوي پاکي و طهارت استثناء کند!]
خداي متعال شريعت اسلام را نازل نکرد تا اينکه فقط اهل بيت [صرف نظر از اينکه مصاديق اهل بيت چه کساني باشند] پاکيزه شوند و از رجس دوري کنند، بلکه آن را نازل کرد تا همه مسلمانان پاکيزه گردند و همه کساني که اين دين به آنها مي رسد، از آلودگي منزّه شوند.
پس اگر «انما يريد الله» را اراده تشريعي و مفيد معناي انشاء و طلب و درخواست بدانيم، اين قيد و حصر (انّما) بي جاست و اساساً با معناي آيه ناهماهنگ خواهد بود. بنابراين اراده مطرح در آيه تطهير، بدون ترديد اراده تکويني است؛ يعني خداوند اراده کرده است که اهل بيت (عليهم السلام) معصوم باشند و در اين آيه، خبر از عصمت آنها [به عنوان فعلي که در عالم خارج و از نظر وجودي محقّق شده است] مي دهد.
(برگرفته از کتاب پرسمان امامت، ص 291 و 292 - سيد کمال حيدري)
يکي از مهمترين آياتي که به جايگاه والاي ن در قرآن اشاره نموده، آيه پنجم از سوره ضحي مي باشد:
(وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى?)؛ و پروردگارت به زودي به تو عطايي مي کند که راضي شوي.
اين آيه شريفه بالاترين مقام و کرامت را براي پيامبر اکرم (ص) تصوير مي نمايد و اشاره مي کند که نبي اکرم (ص) به مرتبه اي از مراتب کمالي رسيده که خداوند متعال درصدد جلب رضايت او مي باشد. غالبا اين بندگان هستند که بايد به دنبال جلب رضايت پروردگار باشند تا اينکه خدا از آنها خشنود گردد، اما گاهي مقام بنده اي تا جايي بالا مي رود که خداوند متعال با آن عظمت خود، در مقام راضي ساختن بنده خويش برمي آيد.
حال با توجه به اين آيه، سوال اين است که اعطاء و بخشش الهي که به وسيله آن رضايت پيامبر اکرم (ص) حاصل شده چيست؟!
با رجوع به قرآن مشخص مي شود لفظ اعطاء – که درباره رسول خدا (ص) ذکر شده – تنها در آيه اول سوره کوثر آماده است: (إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ)؛ محققا ما به تو خير كثير داديم.
در اينکه آشکارترين مصداق کوثر، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) مي باشد هيچ شکي وجود ندارد و بحث ما در حال حاضر ناظر به اين مطلب نيست، بلکه مقصود ما اين است که خداوند متعال نسل پيامبر اکرم (ص) را به وسيله فاطمه زهراء (س) – که يک زن است – حفظ نمودند و اين آيه مرتبط با نسل طاهر نبي اکرم (ص) يعني اهل بيت (ع) مي باشد؛ به قرينه سومين آيه سوره کوثر که مي فرمايد: (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ)؛ و بدان كه محققا شماتت گوى و دشمن تو ابتر و بلا عقب است.
پس مشخص مي شود که اولاد بزرگوار نبي اکرم (ص) از مصاديق کوثر هستند.
اکنون با توجه به مطالب فوق بايد افزود خداوند براي نشان دادن جايگاه بلند ن در نزد خود – آن هم در جامعه اي که ن هيچ منزلت و ارزشي نداشتند به طوري که هرگاه دختري متولد مي شد از سر شرم و به خاطر ناراحتي او را زنده به گور مي کردند – نسل خاتم الأنبياء را از فرزند دخترش قرار داد و بالاترين عظمت و شرافت را نصيب فرزند دختر نمود که اعراب جاهليت آن را عار مي دانستند.
اگر کسي بگويد اين مقام تنها مختص فاطمه زهراء (س) مي باشد، پاسخ مي دهيم هر چند سرور ن عالم حضرت زهراء (س) مي باشد اما خدواند متعال مي خواهد عظمت ن را به اعراب جاهليت نشان دهد و با اينکه امکان داشت نسل پيامبر (ص) از فرزند پسر ادامه يابد اما اراده حکيمانه خداوند بر اين تعلق گرفت که نسل مطهر پيامبر (ص) از حضرت صديقه فاطمه (س) ادامه يابد و بدين وسيله کرامت ن را به جامعه جاهلي که ن را تحقير مي کردند نشان دهد.
?? بنابراين مشخص شد که مصداق عطاي الهي که پيامبر اکرم (ص) را راضي و خشنود گردانيد، از نسل ن مي باشد و نه از ميان مردان، و اين مساله بيانگر کرامت، عظمت و علو مرتبه ن نزد خداوند متعال است.
?????? برگرفته از جلسه نهم درس خارج “فقه المرأة”/ آيت الله سيد کمال حيدري
رابطه ي ساختار سياسي و توسعه
اکثر مردم دنيا نظام سياسي دموکراتيک را منشأ و مهبط رشد و توسعه و اصلاح مي دانند، اما ااماً چنين نيست. کشورهايي مانند اسپانيا، فنلاند، نگلستان، ژاپن و. بر اساس نظام شاهي و امپراطوري اداره مي شوند و چيزي هم از کشورهاي دموکراتيک کم ندارند. از سوي ديگر بسيارند کشورهايي که ادعاي دموکراسي دارند، اما بويي از آن استشمام نکرده اند و هيچ بذر رشد و توسعه اي در آن ها نروييده است.
به نظر مي رسد هر ساختار سياسي که ويژگي هاي زير در آن متجلي شود – چه دموکراتيک باشد يا نباشد - راه صلاح و اصلاح و توسعه را خواهد پيمود:
1- فرهنگ اقتدارگرايي از ميان مردم و مسئولان رخت بربندد: در جامعه اي که مسئول براي مردم، راننده براي مسافران، نانوا براي مشتريان، مبصر براي دانش آموزان، کارمند براي ارباب رجوع، ناشر براي نويسندگان و. سالار است و با افتخار ژست ديکتاتور مئابانه به خود مي گيرد و در جامعه اي که اقتدارگرايي در تمام رگ و پي آن ريشه دوانيده باشد، فساد و اقتدارگرايي مسئولان و عقب ماندن آن کشور از کاروان توسعه دور از انتظار نيست.
2- قانون فصل الخطاب باشد و هيچ شخص و ارگاني به خود اجازه ندهد فراتر از قانون قدمي بردارد يا قانون را به نفع خود و يا در توجيه رفتارهاي فراقانوني تفسير کند.
3- تعامل بين مردم، مسئولان و کشورهاي خارجي در يک ساختار محکم و منظم حقوقي تعريف شود؛ به شکلي که:
* همه ي سخنان و رفتارهاي مسئولان در چهارچوب اين ساختار قرار بگيرد.
** مسئولاني که پست و مسئوليتي مي پذيرند، بدون استثناء بدانند در کجاي اين ساختار قرار دارند، حيطه ي اختيارات شان چقدر است و بايد به چه نهادي پاسخگو باشند.
*** نهادهاي نظارتي تعريف شده، مستقل و کارآمد باشند.
4- «فرد» جاي خود را به «نهاد» بدهد. نهادسازي و تصميم گيري جمعي در قالب نهادهاي تعريف شده ي قانوني مي تواند دست سلايق فردي را کوتاه و به اجماع سازي نهادينه شده بر اساس قانون منتهي شود.
بنابراين:
يک- ساختار سياسي هر کشور بستر تمام رفتارهاي فردي و اجتماعي است.
دو- ساختن کشور و بسترسازي براي توسعه ي پايدار، به ساختار سياسي مناسب و کارآمد نيازمند است.
سه- در صورت آلوده شدن يک يا چند جزء از اجزاي ساختار کلي به فساد و بحران فراگير، بايد به سراغ ساختار سياسي رفت.
????بي شک وضعيت هرکشور آينه ي تمام نماي وضعيت ساختار سياسي و نظام فکري حاکمان آن است. ????
(15 ارديبهشت 98)
بايدها و نبايدهاي يک مصاحبه
** مثلاً متن زير چکيده ي مصاحبه ي يک خبرنگار با يک مسئول است. **
_______________________________________________
خبرنگار: سلام جناب آقاي مسئول! تشکر مي کنم که ما را براي انجام مصاحبه پذيرفتيد.
مسئول: من هم بايد از شما به خاطر اين مصاحبه تِشِکر کنم.
خبرنگار: لطفاً تعدادي از اقدامات اقتصادي دولت تان را براي مردم بيان بفرماييد.
مسئول: ما بايد اقتصاد را رونق بِدِهيم. ما بايد از طرح هاي اقتصادي با شدت تمام پشتيباني کنيم. فعاليت هاي اقتصادي نبايد تعطيل شود. کشور بايد پله هاي رشد و توسعه ي اقتصادي را با سرعت طي کند.
خبرنگار: تا کنون به چه مقدار از وعده هاي انتخاباتي تان جامه ي عمل پوشانده ايد.
مسئول: به همِه شان. ما اصولاً بايد به وعده ها جامه ي عمل بپوشانيم. وعده ها حتماً بايد جامه داشته باشند و بودن شان مسئله ايجاد مي کند و باعث مي شود گشت، آن ها را ارشاد کند.
خبرنگار: شما در انتخابات دور دوم فرموديد که وعده هاتان به مردم را فراموش نکرده ايد.
مسئول با خنده: اِه اِه اِه اِه اِه ! .بله، فراموش نکرده ام که چنين چيزي را فرموده ام. اساساً کشور ما کشور وعده ها است و ما نبايد وعده ها را فراموش کنيم.
خبرنگار: شما در يکي از سخنراني هاتان فرموده ايد که براي کار کردن اختيار نداريد و نمي توانيد در باره ي مذاکره يا رفتارهاي ديگرتان تصميم بگيريد. آيا هنوز هم سر حرف تان هستيد؟
مسئول: بله! ما بايد براي کار کردن اختيار نداشته باشيم و خودمان خواسته ايم که اينجوري زندگي کنيم.
خبرنگار: اگر بايد اختيار نداشته باشيد و يا به تعبير شما، نبايد اختيار داشته باشيد، پس چرا اعتراض کرديد.
مسئول: ما چه اختيار داشته باشيم، چه نداشته باشيم، نبايد اعتراض کنيم. آن را هم گفتم، اعتراض نبود؛ در حقيقت جهت اطلاع عرض کردم.
خبرنگار: اگر قرار بود شما اختيار نداشته باشيد و کار هم نکنيد، پس چرا کانديدا شديد و مردم براي چه به شما رأي دادند؟
مسئول: کدام «بي سواد» و «هوچي باز» ي گفته قرار است من کار نکنم؟ هرچند من اختيار ندارم، اما بايد کار کنم .مردم هم بايد به من رأي مي دادند. اصولاً مردم بايد در انتخابات شرکت کنند؛ همچنان که بايد در راهپيمايي ها و نماز جمعه ها شرکت کنند و اين نبايد هيچ ربطي به کارکردن يا نکردن مسئولان داشته باشد.
خبرنگار: اخيراً شما امور کشور را به حال خود رها کرده ايد و مانند بعضي از مسئولان ديگر، زياد به بروپاي دشمن و آمريکا مي پيچيد. چرا؟ مگر چه اتفاق تازه اي افتاده؟
مسئول: اين کدخداي بي تربيت بدجوري زير کاسه و کوزه ي مذاکرات زد و خرابش کرد. ما تازه فهميده ايم که بايد به او فحش بدهيم. به نظر من ما نيابد به او فحش ندهيم.
خبرنگار: چه برنامه هايي براي باقيمانده ي دوران مسئوليت تان داريد؟
مسئول: برنامه ي ما اين است که هرطور شده بايد دوران مسئوليت مان را به پايان ببريم.
خبرنگار: ما نيز بايد در پايان مصاحبه از شما تشکر کنيم.
مسئول: پس چرا تشکر نمي کنيد؟
خبرنگار: ما وعده مي دهيم که حتماً از شما تشکر کنيم.
مسئول: پس کِي
خبرنگار: هر وقت که شما به وعده ها و «بايد»ها و «نبايد»هاتان عمل کرديد.
(10 خردادماه 98)
درباره این سایت